جدول جو
جدول جو

معنی مشتق شدن - جستجوی لغت در جدول جو

مشتق شدن
فرا گرد آمدن
تصویری از مشتق شدن
تصویر مشتق شدن
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستقر شدن
تصویر مستقر شدن
مانتین مانیدن جای گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
از دین بر گشتن دینگردان شدن دین گرداندن از دین حقیقی عصر بازگشتن، دین اسلام را ترک کردن: عبدالله بن سعد بن ابی سرح که مرتدشد
فرهنگ لغت هوشیار
آویزان شدن آویخته شدن، از شغل خود بر کنار شدن کارمند دولت موقتا تا باتهام و رسیدگی بعمل آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشوش شدن
تصویر مشوش شدن
آشفتن تپیدن
فرهنگ لغت هوشیار
نیازانیدن آرزومند شدن بسیار مایل شدن: مشتاق شد بدانکه بصورت نوعی باقی بود، عاشق شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستقرشدن
تصویر مستقرشدن
استقرار یافتن جای گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
سر افراز شدن بزرگی یافتن تر شدن، هزینه بان شدن، سر پرست شدن بر گماشته شدن سرافراز شدن شرف یافتن: و هم آن شب بشرف حریفی مشرف شد، از جایی مرتفع مسلط شدن، مباشر شدن ناظر گردیدن، ناظر هزینه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشتبه شدن
تصویر مشتبه شدن
دشگیر شدن پرت شدن گول خوردن اشتباه شدن غلط شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشتری شدن
تصویر مشتری شدن
خریدار شدن خریدار چیزی بودن
فرهنگ لغت هوشیار
سامان یافتن منظم شدن نظم و ترتیب یافتن: تا بر هز طرفی مردان کاردیده تجربت یافته مرتب شوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محقق شدن
تصویر محقق شدن
در واییدن بثبوت رسیدن ثابت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممزق شدن
تصویر ممزق شدن
پاره شدن شکافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تباهیدن، شوریدن به هم خوردن، بی چیز گشتن خلل یافتن تباه شدن: ... از بهر آنک ازین ترکیب جز وی حاصل می شد مرکب از اسباب مفرده و قاعده رکنی بارکنی مختل می شد، آشفته شدن پریشان شدن، بی چیز و محتاج گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
سوزیدن سوختن سوخته شدن محترق گردیدن (گشتن) : چون اخترم شگفت مکن چندین گر محترق شدم از گردان خور. (مسعود سعد) سوزنده شدن سوزان شدن محترق گردیدن (گشتن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتقن شدن
تصویر محتقن شدن
جمع شدن (شیر خون و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
متفق گردیدن یکی شدن همیوگشتن ساز وار شدن یکی شدن متحد شدن: آخر الامر بر آن متفق شدند
فرهنگ لغت هوشیار
رو بر تافتن زایل شدن: چو بر دست آن بنده بر کشته شد سر بخت ایرانیان گشته شد، تغیر یافتن تبدل یافتن، طی شدن سپری گشتن: دو هفته سپهر اندرین گشته شد بفرجام چرم خر آغشته شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشتی شدن
تصویر کشتی شدن
دست و پا زدن در آب بشنا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملحق شدن
تصویر ملحق شدن
همبستن، پیوستن، متصل شدن: (... و در کجور بامیرزاده رستم و امیرزاده اسکندر و امیر سلیمان شاه ملحق شد) (ظفرنامه یزدی. چا. امیر کبیر 406: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منتر شدن
تصویر منتر شدن
سحر شدن افسون شدن، مسخره شدن دست انداخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشتبه شدن
تصویر مشتبه شدن
((~. شُ دَ))
در شک افتادن، به اشتباه افتادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملحق شدن
تصویر ملحق شدن
پیوستن
فرهنگ واژه فارسی سره
آرزومند شدن، راغب شدن، بسیار مایل شدن، شایق شدن، عاشق شدن
متضاد: بیزار شدن، مشمئزشدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از محقق شدن
تصویر محقق شدن
Materialize
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از موفق شدن
تصویر موفق شدن
Succeed
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از محقق شدن
تصویر محقق شدن
materializar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از موفق شدن
تصویر موفق شدن
ter sucesso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از محقق شدن
تصویر محقق شدن
materialisieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از محقق شدن
تصویر محقق شدن
materializować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از موفق شدن
تصویر موفق شدن
odnosić sukces
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از محقق شدن
تصویر محقق شدن
материализоваться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از موفق شدن
تصویر موفق شدن
преуспевать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از محقق شدن
تصویر محقق شدن
матеріалізуватися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از موفق شدن
تصویر موفق شدن
досягати успіху
دیکشنری فارسی به اوکراینی